می رسم از صحن جمهوری چشمان دلت تا ضریح سبز گیسوی پریشان دلت
می رسم از غربت چشمان باران خورده ام کوه بکوه منزل به منزل تا خراسان دلت
بی پناهم خسته ام مولای من کم از اهو نیستم آقا به قربان دلت
کاش نام ما هم ثبت می کردید عاقبت در میان دفتر سرخ شهیدان دلت
باز می لرزد درون سینه آهوی دلم ضامن آهو دو دست ما به دامان دلت
فرمود که هر زمان گرفتار شدید بردامن ما دست توسل بزنید . کاش من یک بچه آهو می شدم می دویدم روز و شب در دشتها/توی کوه و دشت و صحرا روز و شب می دویدم تا که می دیدم تو را